مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

هدیه ی بزرگ پروردگار

مهدیه ورفتن به بیرجند

روز یازدهم شبش با اتوبوس من وتو بابایی رفتیم بیرجند ونزدیک دوهفته بیرجند بودیم البته بابا چند روز که با ما بود برگشت مشهد ودوباره اومد دنبالمون خیلی خوش گذشت وتو دراین بین از شیر گرفته شدی شبهای اول خیلی اذیت کردی ولی کم کم عادت کردی ولی هنوزم با اینکه نزدیک دوهفته میگذره ولی بعضی وقتها یادش میکنی
30 فروردين 1393

مهدیه جان شب چهارشنبه سوری

سلام شب چهارشنبه سوری با آقاجون ومادرجون وعمه جون رفتیم خونه ی عمو محمد تا اونجا دورهم باشیم عموعلی وزن عمو وحسین جون هم اومدن دایی جون نفیسه ونازنین وامیر عباس جون هم همراه خونوادشون امدن رفتیم توکوچه اتیش روشن کردیم وحسابی خوش گذروندیم جای همه خالی خصوصا بابایی  که سرکار بوذ     ...
6 فروردين 1393
1